من 29 سالمه و همسرم 30 سال. حدود دو سال است که ازدواج کردیم و یک دختر 5 ماهه داریم بنده فوق لبسانس دارم و ایشون لیسانس.
مدتی ست که احساس ناامیدی زیادی دارم. کلا تو این دو سال خیلی اذیت شدم. بارداری و زایمان سخت و بعدم بچه داری کلا خیلی این مدت تو فشار بودم.
مشکل من مربوط به گذشته است زمانی که ما نامزد بودیم. همسرم با پدرشان یک خانه شریکی ساختند و بعد از فروش خانه حاضر نشدن که سهم مارو بدن بریم خونه بخریم. بعدم پول و دادن دست برادرزادشون تا باهاش کار کنه و تو سودش سهیمشون کنه که متاسفانه ایشون حتی اصل پول رو هم برنگردوندند طوری که با این تورم شدید دیگه پول ما از ارزش افتاده بود. و من متاسفانه بعد دو سال هنوز نتونستم با این قضیه کنار بیام طوری که برای اولین بار با پدر و مادر شوهرم سر این قضیه دعوا کردم و با دلخوری از خونه ما رفتن. ما حتی برای ازدواجمون هم یک سر سوزن حامی نداشتیم و همش و با وام شروع کردیم و کلی قصط داریم. و اجاره خونه هم باید بدیم. کلا با یه بچه اصلا خرجمون به دخلمون نمیخوره.
البته اضافه کنم که ما با پدر شوهرم همسایه هستیم. و من اصلا راضی نبودم که بیاییم اینجا. کلا از خونه ای که توشیم متنفرم. حس خفگی بهم میده. پام و که میزارم تو خونه افسرده میشم.
بعد دعوا دو بار رفتم خونشون اونم خیلی کوتاه. کلا از دستشون خیلی ناراحتم نمیدونم چه جوری دلم و باهاشون صاف کنم. خیلی اذیت میشم. میدونم چیزیه که گذشته و راه جبرانی نیست. و من فقط حرص الکی میخورم. همسرم زیاد واکنش نشون نمیده هر از گاهی میگه برو خونشون. ولی من اصلا دل رفتن ندارم.
نسبت به همسرمم سرد شدم. طوری که میگم کاش زمان بر میگشت اصلا باهاش ازدواج نمیکردم. البته همسرم خیلی اخلاقش خوبه.